رهامرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رهام عشق مامان و بابا

بدون عنوان

یه بار دیگه موهای پسر ناز نازیم  و کوتاه کردم خیلی سخت تر از دفعه پیش بود اما به نظرم خوب شده رهام در حال تماشای تلویزیون که به هیچ عنوان از دیدن تلویزیون دست بر نمی داره رهام در حال نوش جان کردن سبزی پلو با ماهی در ادامه مطلب عکس های نمایشگاه کودک و نوجوان و گذاشتم دیدن فرمائید این نمایشگاه مخصوص کودک و نو جوان بود واقع در بوستان گفت و گو ی تهران بخش های خوب و جالبی داشت ولی  تعداد زیاد باز دید کننده اجازه استفاده از غرفه ها و بخش ها رو نمی داد البته مناسب سن رهام نبود ولی کلا دیدن بچه ها و پوستر های رنگارنگ و موسیقی و... برای رهام لذت بخش بود و خیلی ذوق می کرد  در نهایت با گرفتن چند تا اسباب بازی بر...
20 دی 1392

بدون عنوان

سفری دیگر به شمال داشتیم با اینکه هنوز غم از دست دادن خاله ی مهربانم در دلم سنگینی می کند و هر روز به یاد خاطرات بودنش  اشک می ریزم ولی در کنار دوستان و خانواده لحظه های شادی را  سپری کردیم و بودن در کنارشان برایم تسلی خاطر بود رهام عزیزم تو امید زندگیم هستی از تو به خاطر صبوریت  به خاطر مهربانیت سپاس گذارم تو که حتی طاقت دیدن اشک های مرا نداری و اگر لحظه ای غم را در چهره ام بیابی  با چشمان معصومت مرا همیاری می کنی تو لحظه لحظه ی مرا می بینی و در کنارم هستی با خنده ام می خندی و با گریه ام می گریی تو برای من بی همتایی و می ستایمت خداوندا مرا قدرت ده تا در برابر همه سختی ها بایستم ،تکیه گاهی محک...
15 دی 1392

بدون عنوان

بابا ایمان  عزیزم تولدت مبارک بیا این روز مال تو باشه اما خب تنها مال تو نباشه به ما هم بده سهمی از آن ما، مایی که هستیم از برای تو همانگونه که تو هستی برایمان! زمان عشق را حرام کن تو ای یار با حال خوش و شادی سبکبار ما آماده ایم برای خدمت با لطف و عشق یکسان برایت البته اینها قابل تو نیست تو فکر کن فقط به یک چیز که سرتاسر سال ای یار چنین روزی هست فقط یکبار! اینم کیک بابا ایمان و پسر گلمون که ناراحته که چرا نذاشتیم دست به کیک بزنه ...
8 دی 1392

در سی که با از دست دادن یک عزیز به من آموختی

       خداوندا تو را سپاس می گویم برای درس گرانبهایی که به من دادی . آغوش دوستانم تسلی بخش من است و عشق خانواده ام مرا در حفاظ خود گرفته است . مهرورزی و لطف همسایگان مرا چون درختی استوار سر پا نگه می دارد . اگر چه از اندوه خم شده ام تکیه گاهی دارم که چون استوانه ای درخشان مرا از درون به فراز می کشد و قامتم را راست می گرداند می توانم سر بلند کنم و فرازمند گام بردارم و حتی می توانم لبخند بر لب آورم. من حضور پر برکتت را احساس می کنم که می گوید مرگ یک وا قعیت است، مرگ را باور کن و مرگ را باور بدار و اندوه مخور . من از این کمبود و با از دست دادن خاله ای لطیف تر از برگ گل بسیار آموختم ، ایمانم جانی تازه گرف...
4 دی 1392
1